جدول جو
جدول جو

معنی ترش تره - جستجوی لغت در جدول جو

ترش تره
نوعی خورشت ترش مزه که در آن حبوبات و ادویه به مقدار زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترش رو
تصویر ترش رو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، سخت رو، گره پیشانی، بداغر، تیموک، اخم رو، عبوس، متربّد، زوش، روترش، دژبرو، تندرو، عابس، بداخم، عبّاس برای مثال مبر حاجت به نزدیک ترش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی - ۱۱۳)، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست ترش روی (سعدی - ۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَرْ رِ)
دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 28هزارگزی باختر معلم کلایه واقعست. کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاهرود و قنات، محصولش غلات، برنج و صیفی، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ رِ)
دهی است از دهستان گوی آغاج که، در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه وبر سی و هشت هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهین دژ ویکهزارگزی شمال راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قراردارد. دره ای معتدل و سالم است و 151 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ تِ رِ)
حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ مَ زَ / زِ)
چیزی که ذائقه احساس ترشی از آن کند. (ناظم الاطباء). لب ترش
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ بَ / بِ)
آبی که بصورت قی برآید با طعم ترش. لعابی ترش که از دهان سرازیر شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تْ تَ نَ)
در افسانۀ نزاع با مار سه سر که در اوستا بصورت ’ثره اته اونه’ یعنی فریدون آمده است. و رجوع به مزدیسنا ص 36 و تریتا و فریدون شود
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
در ’مانائی’ جنوب دریاچۀ ارومیه که پادشاه ’هالدیا’ (خالدی) موسوم به ’منواش’ پس از تصرف ’پارسوا’ کتیبه ای در تاش تپه از خود باقی گذاشت. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ شِ سِ)
در طوالش، ازگیل. رجوع به ازگیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترتره
تصویر ترتره
جنبانیدن، بسیارگویی، سست گویی، سست سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر تره
تصویر پر تره
فرانسوی چهرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش تره
تصویر شش تره
روناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش رو
تصویر ترش رو
((تُ رْ یا رُ))
بدخو
فرهنگ فارسی معین
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
مزه ی ترش
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پوره، نامنظم
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسب دوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدای زیاد، صدای ضربه ی چکش، صدای رعد، تندر
فرهنگ گویش مازندرانی